آن دوست که دارمش چو جان دوست

هر جا نگرم، تجلی اوست

امروز به عشق، کس چو من نیست

از خویش تهی شده، پر از اوست

سرو است قدش، ولی خرامان

ماه است رخش، ولی سخن گوست

ماهی است که در دل منش، جاست

سروی است که دیده‏ی منش جوست

ای کوی تو کعبه‏ی محبان!

محراب من آن دو طاق ابروست

حیف است به صید اگر زنی تیر

از بس که تو را لطیف بازوست

عمری است که مایل توام من

از بس که شمایل تو نیکوست

تا آن که تواش زنی به چوگان

در پات سرم فتاده چون گوست

باریکی آن میان نوشتم

دیدم به سر قلم، مرا موست!
در کوی تو ز انتظار امروز

هر گوشه ز عاشقان هیاهوست
بازآ که ز دیدنت نگنجم

ای نو گل من! چو غنچه در پوست
از غصه فکارم آخر ای یار!

با غصه دچارم آخر ای دوست!
تا کی به وصل تو، «تجلی»

بدهد دل خویشتن تسلی

موضوعات: مناسبت ها, شعبان  لینک ثابت



[پنجشنبه 1396-02-21] [ 08:24:00 ب.ظ ]